دلنبشته های تابناک

ساخت وبلاگ
در عالم خیال مشاهده می کنم که فیفا به فدراسیون فوتبال ایران فشار آورده و فدراسیون تحت فشار هم مجبور شده درهای استادیوم آزادی را، در مسابقه پرسپولیس و رونالدو و دوستان، به روی خانم های علاقمند به فوتبال بگشاید.در دقایق ابتدایی بازی، رونالدو گل می زند و قسمت خانم ها از شدت شور و شوق و شعف به آسمان ها پرتاب می شود!رونالدو جهت تشکر به سوی آن ها بوس می فرستد و همین موضوع باعث می شود که بهترین بازیکن زمین، در پایان مسابقه، جهت ادای پاره ای توضیحات فرا خوانده شود.در محضر داورشما متهم هستید که به سوی ناموس ایرانی بوس پرتاب کرده اید! در این باره هر توضیحی در جهت دفاع از خود دارید می توانید بیان کنید.رونالدو معنی ناموس را نمی داند و قاضی به او اجازه می دهد آن را معادل زن و دختر بگیرد.رونالدو می گوید که اصلا بحث ایران و ایرانی در بین نبوده و او چون فکر کرده خوشحالی کنندگان از طرفداران عربستان هستند برایشان بوس فرستاده است.قاضی می گوید که ناموس میهمان، ناموس ایرانی است؛ به ویژه اگر این ناموس متعلق به کشور دوست و برادر، عربستان، در مقطع حساس کنونی، باشد.رونالدو معنی "مقطع حساس کنونی" را نمی داند، اما برای اینکه شر را بخواباند می گوید که از آن فاصله مرد و زن را تشخیص نمی داده و در اصل برای مردان عربستانی بوس فرستاده است.قاضی، که معلوم است اطلاعات دنیوی او بسیار بیشتر از معلومات اخروی می باشد، می گوید که در فرهنگ پرتغالی مرد برای مرد بوس نمی فرستد و اساسا قباحت دارد که مرد، مرد را بوس و لوس کند!رونالدو که به شدت عصبانی است می گوید که یک بوس کوچولو بیشتر نبوده و به همه نمی رسیده و لذا کسی که آن را دوست داشته بوس را مال خود کرده است.این بار قاضی عصبانی شده و به رونالدو خاطر نشان می سازد که دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 18:43

با سرچ 5 دقیقه ای در گوگل، یک مقاه عالی پیدا کردم. بلافاصله آن را با نامی ذخیره کرده و به بایگانی فایل ها سپردم تا در "موعد مقرر" مورد استفاده قرار دهم.متاسفانه، در "موعد مقرر" دو سه ساعتی دنبال فایل گشته و آن را پیدا نکردم. ناامیدانه با همان کلید واژه قبلی به سراغ گوگل رفته و در همان مدت 5 دقیقه جواب "غصه چه را می خوری؟" را از گوگل گرفتم.با پایان ماجرا و ختم آن به خیر و خوشی، به اینکه اگر "گوگل ایرانی بود چه می شد؟" اندیشیدم.تصورش اصلا سخت نیست! احتمالا در اینصورت کاربر بینوا مجبور می شد انواع و اقسام کلید واژه ها را به جستجوی گوگل سپرده و عالیجناب را وادار نماید با ارتباطات گسترده ای که در دنیای اطلاعات دارد دست به گشت و گذار حسابی زده و پس از دیده بوسی های طولانی با دوست و آشنا و فامیل نزدیک و دور و اقربا و غریبه ها و پرسیدن سوالاتی در مایه های "چه خبر؟" و "دیگه چه خبر؟" و گرفتن جواب هایی همانند "خیلی وقت است بی خبریم!"، خسته و کوفته مراجعت کرده و پیام "گشتیم نبود! نگرد نیست!" را به کاربر "در شرف موت از شدت انتظار" مخابره نماید! + نوشته شده در شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 12:58 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 18:43

در دوره نوجوانی، در خانواده متوسط به بالا زندگی می کردم و روی این حساب خرید کت و شلوار غیر دامادی از الزامات هر چند وقت یکبار اعضای ذکور خانواده به حساب می آمد.درست است که اجبار به تن کردن کت و شلوار را اصلا دوست نداشتم، اما اینکه رنگ و شکل و شمایل کت و شلوار را خودم انتخاب می کردم باعث می شد که هنگام فرا رسیدن موعد خرید از خوشحالی در پوست خود نگنجم.خوب در خاطرم هست که هنگامی که به اتفاق مادر از در "هاکوپیان"، یا یک برند معتبر دیگر، وارد می شدیم مادر مرا رها ساخته و "خودت انتخاب کن!" را به سمع من می رساند.وقتی در برابر یک کت و شلوار، که احساس خوبی نسبت به آن پیدا کرده بودم، توقف می کردم؛ مادر، بلافاصله، اخطار "این پیر مردیه!" را می داد.گزینش کت و شلوار دوم مادر را به بیان "رنگش بهت نمیاد!" می کشانید و سومین انتخاب باعث می شد که شنونده " عین اینو خونه داری! فک می کنن همونو پوشیدی!" گردم.وقتی در انتخاب چهارم مردد می شدم مادر مرا به حضور طلبیده و با نشان دادن یک کت و شلوار "این چطوریه؟" می گفت!جواب نداده، ادامه صحبت مادر را به گوش جان می سپردم: " اینجور معلوم نمیکنه! پرو کنی خوشت میاد!"پس از پرو، گل از گل مادر شکفته و او شاد و خرم پیام " این خوب شد! می پسندی! نه!؟" را از دهان مبارک بیرون می کشید!در پایان کار و هنگام خروج از مغازه مادر خوشحال این می بود که وفق سلیقه خود خرید کرده و من شادمان این می گشتم که مادر را خوشحال کرده ام؛ با این حال فکر کردن به "یک چیزی در این میان غلط است!" خاطرم را بسیار آزرده می ساخت! + نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 13:5 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 18:43

می گویند نداشتن پدر و مادر پولدار به قضا و قدر ربط دارد، اما آن هایی که پدر شوهر و پدر زن مال و منال دار و مایه دار ندارند باید ایراد را در انتخاب نادرست خویش جستجو نمایند.وزیر محترم آموزش و پرورش فرموده اند که همانطور که افراد پولدار می توانند بر خودرو مناسب تر سوار شوند، حق پدر و مادر ثروتمند است که بچه های خود را دارای شرایط تحصیلی بهتر از دیگران نمایند!از سوی دیگر، همفکران جناب وزیر سالهاست که می خواهند "کودک همسری" را در جامعه ایرانی جا بیندازند!لذا، اگر ایده وزیر و همکاران وی را با هم و توامان در نظر گرفته و به آن ها واقعیت کتمان ناپذیر ابتدای متن را اضافه کنیم می توانیم از سه گانه مورد اشاره نتیجه گیری کنیم که پدر و مادرهایی که از بد حادثه یا زندگی سالم نتوانسته اند شرایط مالی خوبی به هم بزنند و با این حال تمایل دارند بچه هایشان از نعمت دارا بودن کلاس و معلم خوب بهره مند شوند بهتر است چند سالی مانع تحصیل فرزندان شده و بعد از آن دنبال کیس مناسب ازدواج برای آن ها بگردند.در صورت وقوع این امر، هم بچه ها می توانند در سنین جوانی سوار ماشین شاسی بلند شوند و هم نوه ها قادر می گردند از همان 7 سالگی شرایط تحصیلی مناسب داشته باشند.در ضمن، اینکه تعداد پر شماری کودک بازمانده از تحصیل داریم به نظام آموزشی ما ربط ندارد( به نظام پرورشی ما که کلا بی ربط است) و اغلب قریب به اتفاق کودکان بازمانده از تحصیل فقط در جستجوی مورد مناسب ازدواج است که آواره و سرگردان کوچه و خیابان ها شده اند! + نوشته شده در شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 17:54 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1402 ساعت: 1:37

بعضی ها معتقد هستند که در سال های پس از پیروزی انقلاب، اتفاقات خوبی برای "فرهنگ" و "اقتصاد" جامعه ایرانی افتاده است. برخی دیگر خلاف این عقیده را دارند.متاسفانه، در سال های قبل از انقلاب فرصت ارزیابی "فرهنگی" و "اقتصادی" بدون حب و بغض و غرض و مرض وجود نداشت و تاسف بار اینکه این موضوع در سال های بعد از انقلاب هم کماکان ادامه پیدا کرد.روی این حساب، شاید مجبور باشیم در شرایط فعلی جامعه و در جهت مقایسه شرایط فرهنگی و اقتصادی آن روزگار و این روزگار دست به خاطره بازی زده و از نقب زدن به یادها و خاطره های میانسالان و کهنسالان در قید حیات و روایت هایی که از درگذشتگان، بصورت سینه به سینه، نقل شده و به ما رسیده است مدد بگیریم.پدر، شادروان، در مقطع کارشناسی ارشد( فوق لیسانس) رشته مهندسی کشاورزی فارغ التحصیل شده بودند.ایشان در سال های اول ازدواج 700 تومان حقوق می گرفتند!( نه هفتصد هزار تومان و هفت میلیون تومان! پولی که با 10 ماه آن می شود یک روزنامه اطلاعات خریداری نمود!)پدر 400 تومان این پول را خرچ خود و خانواده محترم و کوچک خویش می کردند( آن موقع ها من زیر یکسال سن داشتم) و 300 تومان الباقی را به اخوی خود می دادند تا با آن ادامه تحصیل نماید!واقعا آماری در دست من نیست، اما گمان دارید که در شرایط امروز جامعه چند درصد فوق لیسانس های مملکت از لحاظ فرهنگی آنقدر بالا هستند که تقریبا نیمی از حقوق دریافتی را بدون چشمداشت و بصورت "قرض الپس نده!" در اختیار آقای برادر بگذارند و علاوه بر آن از لحاظ اقتصادی آنقدر توانا می باشند که با نیمی از حقوق بتوانند یک زندگی سه نفره را بچرخانند! + نوشته شده در یکشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 14:58 توسط محمد ماکویی  |  Ad دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1402 ساعت: 1:37

در زندگی همیشه دوست داشتم همانطور که هستم به نظر بیایم؛ نه بهتر و نه بدتر!این امر برای خیلی ها باور پذیر نیست و به همین دلیل نمی پذیرند که روزی سراغ مدیر عامل شرکت رفته و از او تقاضا کرده باشم شر! بخشی از حقوقی که از سرم هم زیاد بود را از سرم کم کند!جدا از مسائل مالی، بسیار مایل بودم که درهنگام حضور در محل کار و دانشکده به اندازه درسی که خوانده بودم و مقطعی که در آن فارغ التحصیل شده بودم تحویل گرفته شوم و به همین دلیل از عوامل اصلی که باعث شد مدرک فوق لیسانس مهندسی بهداشت محیط خود را بگیرم، "آقای مهندس" هایی بود که از سوی همکاران، بالادستی ها و ارباب رجوع بارها و بارها و بدون داشتن مدرک مهندسی به خیکم بسته می شد!متاسفانه، یا خوشبختانه، نه تنها همه مثل من نبودند، بلکه جدا از همکلاسی هایی که از همان دوره کاردانی به یکدیگر "کمک مهندس" می گفتند، بیشتر اساتید هم مشکلی با اینکه دانشجویان خود را بیش از اندازه لازم تحویل بگیرند نداشتند!خوب یاد دارم که در میان اساتید، فقط یک نفر استثنا بود و در حالی که در تمام طول دوره کارشناسی ارشد به من "آقای ماکویی" می گفت، به مجرد پایان جلسه دفاع از پایان نامه و اعلام نمره آن مرا مخاطب قرار داده و با ادای " آقای مهندس! خیلی تبریک می گویم. انشاالله که در تمام مراحل کاری و زندگی موفق و موید باشید!" مرا حسابی، به قول فرنگی ها، سورپرایز نمود!اما اینکه متوجه شدم در طول سالیان گذشته بیخود بابت اتصال به مدرکی که نداشتم حساسیت به خرج داده ام به زمانی بر می گردد که از بد حادثه با مشکل توامان مالی و کاری مواجه شده و مجبور گشتم برای امرار معاش سر از کاری که با میزان سواد و تحصیلات و تجربه کاری من اصلا جور در نمی آمد در بیاورم.درست است که در جای جدید هم همک دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1402 ساعت: 1:37

یکی از مطالب جالبی که مامان جان، زمانی، برایم تعریف کرده، چنین است : دختر خانم فلانی که از سر در آوردن موی مادر در غذای میهمانانی که با آن ها رودروایستی حسابی داشت به تنگ آمده بود بالاخره روزی رودروایستی مادر دختری را کنار گذشته و به خانم والده گفت: " در عوض اینکه شماری از موهای خود را به عنوان چاشنی در غذای هر میهمانی قرار دهی لطفا یک ظرف مملو از موهایت را کنار غذاها بگذار تا هر میهمانی دلش خواست از آن ها به اندازه لازم برداشته و بهره مند شود!"در همین باره باید انصاف به خرج داده و پذیرفت که از زمانی که خانم ها در رستوران ها و فست فودها و چلوکبابی ها مشغول کار شده و، به اختیار یا اجبار، "روسری" سر کردند شکایات مشتری ها بابت مویی که در غذایشان دیده می شود به مراتب کمتر شد و روی این حساب اگر مویی هم دیده شد از ناحیه آقایانی بود که با سر غیر طاس سر از کار در چنین اماکنی در آورده بودند!وزارت بهداشت با مشاهده چنین اوضاع و احوالی صلاح را در آن دید که از تبعیض جنسیتی در هنگام آماده سازی و پخت غذا ممانعت به عمل آورده و آقایان مشغول به فعالیت در فست فودها، چلوکبابی ها، رستوران ها و امثالهم را وادار نماید در چنین مواقعی حتما از کلاه کار استفاده نمایند.درست است که نسخه فوق تا حد نسبتا زیادی افاقه کرد، اما اگر مردی با صورت دارای محاسن انبوه مشغول کار در بخش آماده سازی و تهیه غذا می گشت حتی بازرس بهداشت جرات نمی کرد با بیان "فکری به حال ریش هایت بکن!" هوای مشتری ها را داشته باشد!ناگفته پیداست که نه تنها گفتن "ریش هایت را از ته بزن!" برای بازرس بهداشت گران تمام می شد( هنوز هم می شود!)، بلکه حتی وارد کردن "ریش بند" از کشورهای دیگر و یا اقدام به تولید آن ها در سرزمین ما هم می توانست به احس دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 51 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 21:33

آورنده تشک، تشک بزرگ را به زور داخل تخت خواب کوچک ما کرده و پس از آنکه با شور و شعف وصف ناپذیر "حالا درست شد!" گفت، پول "زور چپانی" خود را گرفت و رفت!پس از این "آمد و شد"، تشک به تدریج شروع به جا باز کردن کرد و چون جنس تخت به او اجازه همگامی و همپایی با تشک را نداد، بالاخره، روزی، کناره های تخت، که ظاهرا به آن ها کلاف می گویند، همانند برخی خشتک های ارزان قیمت جر خوردند!نجار آوردیم و گفتیم که تشک غیر استاندارد به تختمان انداخته اند!نجار، اما، بر خلاف انتظار و رویه معمول ما ایرانی ها، در عوض حمایت از هم صنفی های خود، از تولید کنندگان تشک ها طرفداری نمود: " تشک را کارخانه می سازد، اما تخت را آدم درست می کند. پس، این تخت است که استاندارد نیست، نه تشک!"به نظر حرفش منطقی می آمد و روی همین اصل بود که هنگام پوشیدن تی شرت هایی که علیرغم بدن نما نبودن، نمی توانستند پوشش خوبی برای زیر پیراهن های من فراهم نمایند و لذا موقع تن کردن آن ها باید مراقب می بودم که گوشه زیرپیراهن از بغل یقه تی شرت بیرون نزند، فقط به فکر کردن به "یک چیزی غلط است!" بسنده کرده و صلاح را در این می دیدم که مواردی از قبیل " نباید زیر تی شرت زیرپیراهن پوشید!"، "زیرپیراهن ها را استاندارد درست نمی کنند" و " دوخت تی شرت بی توجه به اندازه زیرپیراهن صورت می گیرد" را به مخیله راه ندهم! + نوشته شده در چهارشنبه هشتم شهریور ۱۴۰۲ ساعت 19:59 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 21:33

یکی از کارهای بد نظام آموزشی زمان ما این بود که پدر و مادرها وادار می شدند برای بچه های خود، که شاگرد اول و دوم و سوم شده بودند، جایزه تهیه کنند و مدرسه آن را از طرف خود تقدیم فرزندان ساعی و کوشا و زرنگ خود نماید!اتفاق بدی که این وسط می افتاد این بود که هدایا، گاه، بی تناسب به لیاقت دانش آموزان نصیب آن ها می شد؛ یعتی شاگرد اول کلاس که در خانواده فقیری به سر می برد هدیه ای به مراتب غیر ارزنده تر از شاگرد سومی می گرفت که از خوب حادثه بابا و مامان مال و منال داری داشت!با این حال، خوبی این نظام آموزشی و پرورشی! این بود که به بچه ها می آموخت که در جامعه "عدالت" وجود ندارد و آن ها باید از همین سنین کودکی بیاموزند که کاملا طبیعی است، بعدها، نخبه علمی باشند و صادقانه کار کنند و در ازای این امر دریافتی به مراتب کمتر از سفارش شده ای بگیرند که نه از لحاظ علمی چیزی بارش است و نه در ساعات کاری دست به سیاه و سفید می زند!می گویند پسری بالای پشت بام رفته و از ترس پایین نمی آمد.پدر پسر سر رسیده و به پسر می گوید که اگر خود را از بالا به پایین پرت کند بابا او را همانند دروازه بان های افسانه ای که هر توپ شلیک شده به دروازه ای را مال خود می کنند در بر گرفته و مانع از اصابت وی به زمین سخت می گردد!پسر باز هم می ترسد، اما پدر با لحنی صمیمی می گوید: "به پدرت اعتماد نداری؟"پسر سر تکان داده و خود را از بالا به پایین پرت می کند.پدر، بر خلاف تصور همگان، خود را کنار کشیده و شاهد برخود پسر با زمین سفت می گردد.خوشبختانه پسر جان سالم به در می برد و وقتی در بیمارستان پدر را با شیرینی و دسته گل می بیند که به عیادت وی آمده با خشم و تعجب از بابا می پرسد که این چه کاری بود که با فرزند دلبند خود انجام داده است.پ دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 21:33